ترسو
عزیز دل ارغوان
دیروز که امدی اتاقم که من تورو سرگرم کنم برات 2 تا عروسک خرسی همیشگیتو دادم
ولی تو
مثل ماجرای حموم ازشون ترسیدی وای نمیدونی که وقتی دیدیشون اصلا بهشون دست نزدی و گریه کردی
منم زود اونارو از جلوت ورداشتم تا آروم تر بشی یه کم که آروم شدی پروسه دوست شدن تو با عروسک خرسیهاتو با مامان و بابا شروع کردیم ولی مثل حموم نشد و تو هنوزم ازشون میترسی
آه عزیزم امروزا خیلی ترسو شدی!!
دیروز که با ماشین رفتیم بیرون تو خیلی هوشیارتر از قبل شده بودی خیلی هوشیارترتر از قبل
سرت فقط بالا بود و هی داشتی به ساختمونا و پلها و اتوبانها نگاه میکردی راستی وقتی از جلوی برج میلاد رد شدیم تو سرتو اونقدر بالا کرده بودی که کم بود فکر کنم ممکنه گردنت بشکنه.
اینم یه عکس که دیروز تو ماشین نشستی.
واینم یه عکس که تو صندلی ماشینت نشستی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی