hekayat
سلام آرینا جوون امروز میخوام بهت یه حکایتی تعریف کنم
روزی مردی سراغ حضرت محمد میرود و میگوید:ا(ای پیامبر من مادر پیرم که مریضه و نمیتواند راه برود را به حج بردم و اورا کولم کردم و طواف کرد واز صبح تا شب کولم بود آیا توانسته ام زحمات او را جبران کنم؟)
پیامبر لبخندی زد وگفت:(شاید یک شبش را!!آنهم شاید)
برای همین از مامان عزیزم که منو 14 سال بزرگ کرد که من توانایی نوشتن یه وبلاگ داشته باشم و از طرف آرینا هم پیش همه بگم که:(مادرم از تمامی مشکلاتی که برای من تحمل کردی وشبها نخوابیده و مرا آرام کرده ای و بابت همه چی ازت متشکرم)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی